شام غریبان از اشعار تا کربلا از وقایع تا شام
محمل مران ای ساربان یکدم در این بیابان
افتـاده جانـم غرق خـون در آفتاب سـوزان
گــودال قتلگـاه است قَرآن مهر و ماه است
دست از سرم یک لحظه بردار
ای همسفر ای همسفر من میروم ز کویت
گـــاه وداع آخـــرین، بــوسـه زنــــم گلـــویـت
شد فصل بیقراری ای لالـــۀ بهـــــاری
من میروم خدانگهدار
گیرد بهانه دختـرت پرسد ز تـو نشانه
دشمن تسلایش دهد با ضرب تازیانه
بر لب رسیده جانش رفتـه ز کـف، تــوانش
باشد تو را مشتاق دیدار
گشتـه غـروب عمر تو بر من طلوع غمها
من ماندم و یک کاروان با اینهمه ستمها
بنگـر بـه آه سـردم محملنشینِ دردم
جام دل از خون گشته سرشار
نسیم سحر منبع
درباره این سایت